Friday 16 September 2011

First puff

استكان كمر باريكشو پر كرد، يه نبات توش انداخت
هنوز داغ بود
فندك شو روشن كرد، اولين پك رو كه زد، تا اونجايي كه مي تونست نفس كشيد، داشت سرفه اش ميگرفت، سعي كرد سرفه نكنه و عزمشو جزم كرد تا تمام دود سيگارو بده بيرون، موفق شد
ظاهرا كه اينطوري بود!
روي كاناپه ولو شد، پاي چپشو تكيه داد به پشتي كاناپه و پاي راستش رو زمين بود، يه جورايي طاق باز دراز كشيده بود، ياد اون وقتايي افتاد كه طاق باز ميشد و فريدون روبروش مينشست و ساق پاهاش روي شونه هاي فريدون ميافتاد
يه پك ديگه زد تا اين تخيلاتش بپره، ديگه پك زدن واسش راحت تر شده بود، يه پك ديگه و يكي ديگه
نصف چاي نباتم سركشيد، و رسيد لحظه اي كه بايد پك آخرو ميزد
اما اينبار هم سرفه اش گرفت
هنوز به پك زدن عادت نكرده
فقط يه پك براش لذت بخش بود
اونم پك اول

No comments:

Post a Comment